loading...

A T R I A

بازدید : 21
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 13:24

ساعت سه و یک دقیقه به وقت هکر نسته ، خزیدم زیر پتو ، پرده‌ی کنار تخت رو کنار زدم باد خنک از لای پنجره میاد داخل و من کیف میکنم . چشام گرم شده بیشتر بخاطر روغنی که زدم دور چشمام . دقیقا شیش دقیقه‌ی قبل منو خواهرم روبروی اینه‌هامون نشسته بودیم داشتیم ماساژ صورت انجام میدادیم ، هی غر میزدم اینجوری نکن اینجوری مثه من انجام بده . شش دقیقه قبلترش ، داشتم دوتا پروانه‌ی داخل سالن رو میکشتم تا نترسه و راحت بخوابه . شیش دقیقه قبل تر ترش داشتیم فیلم می‌دیدیم . داشت میگفت جرات میکنه که مثه شخصیت فیلم باشه . صبح پاشم میگمش خوبه من پروانه میکشتم تو از ترس بالا پایین می‌پریدی دختر . داشتم فکر میکردم خوبه بزرگ شدیم دست بر داشتیم از اذیت کردن هم دیگه .

نمیدونم چی شد حس و حالش اومد که اینجا رو باز کردم .

بخش اول تدریس فصل 15 علوم تجربی نهم
بازدید : 22
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 11:23

من اهل آشپزی کردن نیستم . یعنی اگه‌ی روزی از دنده‌ی چپ بلند نشم . پا میشم یه چیزی درست میکنم ، مثه امروز که سمبوسه درست کردم .‌ی مالی هم نبود پس عکسشو نمیذارم . اخرین باری که پیتزا درست کردم سوخت تهش ! اگه اون دوران پشت کنکور نبود الان همون برنج درست کردن رو هم بلد نبودم . این روزا بصورت پلشتی سر کلاس انلاین حضور پیدا میکنم . امروز رو تا بحال تجربه نکرده بودم ، از هشت تا یازده بود کلاس . من رو تخت دراز بودم پتوم تا روی گردنم کشیده بودم گوشیمم طبق معمول به شارژ بعد‌ی جوری گوشی رو تنظیم کرده بودم جلو صورتم باشه و رو بلند ترین حالت صداش بود . فقط وقتی صداش میومد که استاد پیام داده چشامو باز میکردم چی گفته . اون مرحله‌ی شنیدن صدا تا باز کردن چشم یه قرنی طول میکشید . خاب حالیم نشد اما حوصله نداشتم بیدار شم . خلاصه به هر پلشتی بود تموم شد . امشب یه پست گذاشتم تو پیج اینستام . میشه گفت‌ی قدم رفتم جلو . جلو رفتن تو راحت بودن با خودم و دنیای مجازیم .

نکات مهم وسوالات متن فصل 12 علوم تجربی نهم
بازدید : 27
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 2:07

حبس خانگی

مجبور به درست کردن سه تا حجم متفاوت فرمال به دستور استاد |: تا اینکه در مجموع بشه بیستا ( وقتی داشت تایپ میکرد دوست داشتم کلشو بگیرم بزنم تو دیوار ، آخه بیستارو من بعد عید چ جوری بیارم برات ! )

محکوم به خوندن روزی سه صفحه Oxford word skills و یه رب چرت و پرت گفتن با خودم تا یادم نره حرف زدن چ شکلی بوده .

منتظرم اون کتاب دوسداشتنیم از اون فروشگاه لعنتی برسه .

تماشا کردن یه دونه فیلم انگلیسی

باشد که رستگار شوم .

من به تموم شدن یا نشدن کرونا کاری ندارم ( دارم خودمو گول میزنم ) من لعنتی بعد این همه مدت نیاز دارم عید شه پاشم گم شم برم عید دیدنی و لباسای نومو بپوشم یکم روحیم باز شه ، یعنی این ملت نیاز داره بخدا که حداقل سالشو خوب شروع کنه ، بعد این همه خبر بد و این مریضی . خدایا ریشه کن شه . من عیدم رو می‌خوام من دید و باز دید می‌خوام . دق کردم .

آشنایی با تابلوهای چلنیوم Channelume ( چلنیوم چیست؟ )
بازدید : 31
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 16:11

صورت چندشش رو یادم ، روسری ابیش . وقتی لباش باز میشد و اون کلمات رو می‌ریخت بیرون . هی می‌خوام یادم نیاد اما میاد . اون دردی که کشیدم اون قلبی که پر شد از تنفر ..

گزارش طرح مشارکتی صدقه اول ماه رجب 1441
بازدید : 26
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:09

دنیا جای عجیبی ست .. خیلی عجیب . چند ساعت پیش داشتم مراسم گرامیداشت پریسا و ری را را نگاه میکردم و حرف‌های دوستان و آشنایانشان را گوش میدادم و همچنین حرف‌های پدرش را و آن پرده‌ی پشت سرشان تصویر پریسا و ری را‌ی زیبا را نشان میداد و آن چشمان زیبایش را .. گمان نمیکنم کسی آن چشمان را ببیند و فراموششان کند گمان نمیکنم کسی لبخند مادرانه‌ی پریسا را فراموش کند . حامد می‌گفت ، من باور ندارم به اینکه میگویید آنها به بهشت رفته اند ، آنها در خانه‌ی خودمان هم انگار در بهشت بودند ما بهشت خودمان را داشتیم . اه که قلبم میسوزد ، درد میکند .‌ . بگذریم نگویم ساکت بمانم . نمیدانم چند وقت است ننوشتم ، یا بهتر بگویم اینجا ننوشتم ، هراز گاهی در لابه لای سیو مسیج‌های تلگرام برای خودم پیامی‌را سند میکردم ، دانشگاه رفتم آمدم خواندم نوشتم عکس گرفتم در مسابقات شرکت کردم ، کلاس عکاسیم را با نمره‌ی خوب تمام کردم ، زبان را شروع کردم ، سختی کشیدم ، معدل الف شدم ولی هنوز ترم جدید را شروع نکردم ، تازه به تعطیلات بین دو ترم خودم را مهمان کرده ام . تحویل پروژه‌ی سختی پشت سر گذاشتم ، تحویلی که مریضی و بیخابی برایم به همراه داشت تحویلی که شبها چهار می‌خوابیدم و هشت بیدار میشدم اما به نمره‌ی کاملش می‌ارزید که نصیبم شد ، این ترم ماجراها از سر گذراندم ، بیشتر شکستم بیشتر بلند شدم ، نمیدانم کجا بود خواندم یا حتی کسی می‌گفت ، زندگی کوتاه است آنقدر که نمی‌ایستد تو خودت را سرپا کنی ، اتفاقات این چند وقت ، یادم داد یا بهتر بگویم یادمان داد این زندگی لعنتی هیچ تضمینی ندارد ، تمام میشود و می‌رود ، حال میخواهی بنشینی و غصه بخوری و فکر کنی یا میخوای برایش بجنگی فرقی ندارد در روی زمین در حال غر زدن باشی و بی هیچ تلاش تمام میشود یا میخواهی دانشجو یا مهاجر روی ابرها باشی میاد و تمام میشود و می‌رود به همین راحتی ، تمام میشود و میخواهم خودم خوب تمامش کنم ، راستی تنها کار مفید این سه ماهم زبان و عکاسی بود ، میدانی کمی‌به خودم امیدوار شدم ، زمانی که ایمیل آمد عکسم به مرحله‌ی دوم رقابت امارات راه پیدا کرده بود هرچند که به مرحله‌ی آخر نرفت اما برایم همان چهار مرحله امید خوبی بود که نیازش داشتم . سه ماه سختی بود اما خوب بود ، حس زنده بودن داشتم و دارم ، زمانیکه تلاش میکنم تقلا میکنم بدون در نظر گرفتن نتیجه اش برایم ارزش دارد ، تلاشم برای خودم مهم است ، آن وقت احترام بیشتری برای خودم قائل میشوم . اما همچنان قصه ام سر دراز دارد .

عنوان دومین مطلب آزمایشی من
بازدید : 36
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:09

چرا ترسیده ام ؟ از هیچ حد و حدودی تخطی نکرده ام ، به هیچ کس اعتماد نکرده ام . هیچ خطری را به جان نخریده ام . همه چیز امن و امان است . این حق انتخاب است که وحشت زده ام کرده ، راه فرار .. راه ِ نجات ..

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 8
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 49
  • بازدید سال : 139
  • بازدید کلی : 520
  • کدهای اختصاصی